گمشده در من

متن مرتبط با «گریز از مرکز» در سایت گمشده در من نوشته شده است

اندازه تن تو

  • جاده ها سرد، شب ها سیاه تر قد آفتاب کوتاه برگ ها لرزان در پیراهن باد  قصه باغ ها رو به زردی  اگرچه پاییز آمده من اما همچنان حس بهاران دارم بر تنم! انگار تمام شکوفه های عشق روییده از کف دستانم! پاییز آمده ، اما تصور می کنم با تو، من هنوز قسمتی از شعر بهارانم... احساس مرا نمی خری؟ هفت گل یاس سپید رنگ و شاید هم بنفش بگذار ساده روایت کنم خودم را تمام احساس من، شکوفا شده اند از شعر دستان تو! گاهی اندازه یک کوهم گاهی در قامت یک دشت یا گل یاسی در تنهایی یک قله بیشتر اما  اندازه تن تو در خواب هایم! #مهرماه۱۴۰۲  #حجت_فرهنگدوست  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • راز گیسوان

  • #رازگیسوان دلم چه لرزید،شبی که ماه رااز میان  گیسوان  تاریک تو دیددستهایم سردو تن تو داغ بوسه های من دلم چه لرزیدکه لحظه ها اندازه قامت ما نبودند گویی!چه می کردیم مگر ماکه تا صبح،پشت باغ های برهنه شعرراستیمگر در شب تاریک گیسوان توو میان آن تاک ها انگور چه بودکه اینگونه ما را بهم نزدیکو دستانمان را میان خرمن گیسوان تو عاشق کرد؟ #حجت_فرهنگدوستآذر۱۳۹۹, ...ادامه مطلب

  • آواز دشت

  • #آواز_دشت غروب نزدیک تر از پلک های گمراه چشمانممی‌وزید بادچه بیدریغ نذر عشق می کرد صدایش بر گوش یونجه زارهادشت،دشت پر از هیاهو هزاران پرندهنه صدای جنگ!نه صدای مرگ!نه صدای زننده نفرت!انگار دشت،یک سینه , ...ادامه مطلب

  • تمام سهم من از عشق

  • تمام زندگی امانگار،عشقی که از پهلوی من چکه چکه می ریزد بر سرزمین های فراموشی!   کنار قرمزی هزاران خاطره عشق، چه رنجی دارد رنگ خاکستری تنهایی‌‌‌! با من بمان!بی من نرو!با من بیا!می خواهم  در شب بوسه ه, ...ادامه مطلب

  • کهنه_سربازعشق

  • #کهنه_سربازعشق#اشعار ۹۹ نمی ترسم من از لبان آغشته به باروتتمثل سرباز قدیمیدوست داشتن هایم هنوز بوی جنگ می دهد!   از رخت عبوس جنگقدیمی ترم من در عاشقیتنمبوی نفت، آتش و دود می دهددستانم،هزاران ماشه زندگ, ...ادامه مطلب

  • راز باران

  • #راز_باران همه تلاشمبیهودگی فرار از تو بود!تو که تکرار کنان می کشی در من نفسمن در کدامین لحظهدر کدامین شعرتوانسته ام رهایی از تو را ؟ ابعاد شعر منبه پهنای نگاه توستشعری که خواهد رسید در چشمان تو به اب, ...ادامه مطلب

  • مرا باز هم دوست بدار!

  • #برای_تو در شرقی ترین آغوش اسفند می ایستم و سلام می دهم به بهارک جانم! این قاصدکها همه ی پرندگانی که آمده اند پی  نوروز  این تازه شکوفه ی زده بر درختان نو رس سیب کجایند این پرستوهای بر آستانه هماغوشی, ...ادامه مطلب

  • پیچکی که ندارد گریز

  • بر دل پیر گرفته  برصحن جوانی تمام دلتنگی هایم از زبان برگ به برگ غبار آلود باغ پیر چشمانم باریده چه زیبا بارانی دیشب! یادم آمد که می‌گفتی  /رقص کنان میان حوضچه های پر از ابر و انوار آفتاب/ ببین چه صد, ...ادامه مطلب

  • #تو_از_منی

  • #تو_از_منی چون تکرار آوای آونگ لحظه ها گذشت بر من /من بی تو/ عصری دیگر... گذشت بر پشت خمیده شعرهایم یکی دیگر از روزهای عمر روزی که می توانست با تو  /در جوار آفتاب/ باشد! در گلوی خسته غروب انگار من هوس یک پروانه ام! رقصنده ! سبکبال ! می دانم  اما باز واگویه می کنم از خود: نکند من عاشقم؟ انگار کسی, ...ادامه مطلب

  • آوازهایی در درون من

  • از میان تمام آواهای شلوغ دنیا می گذرم از میان باغ های گیسوان حوا می ایستم بر چهارچوب چوبین عشق انگار  صدایی مرا می خواند نوایی از کلیسا می دود بر روی تارها تنم انگار در اصفهان قلبم کبوتری از خورشید از مرزهای بیکران نور می خواند، مرا به تو چون یک گوش ماهی عاشق وقتی به تو می اندیشم تمام حواصیل های ساحل جنوب در گوشم آواز می خوانند... در حضور دانه های سرخ انار چشمانت خواب می بینم خواب دیدم، زندگی ام بوی شراب و سیب می دهد آیا می شود؟ کاش باغ های انگور عالم را می شد در یک کف دست دید کاش کنار هر درخت زیتون، می شد یک رکعت بوسه کاشت، کاش در خاورمیانه، سربازان کنار هر مین،  یک لبخند کودک را تکثیر می کردند... قطارهای زیادی مرا به سفر می‌برند من هنوز اول جاده شب کویرم چه سبک میان رگه های باد معلق بین زمین خدا  و هوای شرجی ساحل نگاه تو سرخم  سرخ تر از تن یک آذرخش عاشق به تو‌که می رسم اما، احساس آرام آبی شدن دارم صلح نام دیگر توست آیا؟ ماهی سرخ منی تو با تو دوست دارم لعاب فیروزه ای تمامی محرابها شوم انگار میان فروغ سجاده بالهایت  /مرزی بین غبار و نور/ هزار کبوتر نفس می کشند خدا را از من چه می خ, ...ادامه مطلب

  • خبری از تو

  • تا صبح سبز سپیدارها سر بزند تا چشمه به آسمان پرواز کنند، تا بیدار شوم از تو و بگویم رو به آفتاب کهربایی: سپیده سپیدم، سلام... خبرت نیست هنوز مرا؟ در فلسفه پر از نشاط انتظارم، روزهای هفته، شاخ در شاخ هم ماغ می کشند و می دانم، این تنها فرصت سبز آروزهای من است سلام... خبرت نیست هنوز مرا؟ هر جمعه پرنده ای در انتظار سرخ گلویم آواز می خواند تا بگوید  هنوز کسی هست اینجا، کس که نگران کسی که همیشه منتظر آمدن توست! سلام... خبرت نیست هنوز مرا؟ , ...ادامه مطلب

  • یادی از تو

  • #یادی از_تو همین دیروز بود انگار، از پشت رواق اطلسی های سکوت از میان خلوت سکوت و سایه ها محراب  درست موسم ریزش برگ ها دختری از متن گفته های پاییز آمد... مرا به سفرم می برند این انبوه خاطراتت اکنون  سرشاخه هایی از خورشید آواز تاک ها در باغ و به خاطر تو کمی سهم طلوع خورشید در چمدان پاییزی منست اما باز هم تو را می خواهم! دنیا بی تو رنگی ندارد ای پاییزی زیبای من! چون مویه های باد با باد کوچه های دستانت  همیشه پر از نوازشند میان تراشه های مداد و بازوان لاغر شعرهایم  سهم تو همیشه محفوظ است شعر و دلتنگی انبانی از نور  اینها، ره آورد سفر من بر بال های پاییزند... ه,یادی از تو,یادی تو,يادي تو ماجد ...ادامه مطلب

  • گریز

  • یک روز شاید!روزی که گریز نباشد از من به توچون اسپندی گداختهمی دانستی  آتشی تو در نگاه من؟ آخرین روز عمردو کلمه ای مانده از رازهایم:«تو»این رابر من ببخشید ای راهبه ای معبر گشوده در سقف خوابهایمیک روز شاید!روزی که گریز نباشد از من به توتو به منروزی کهبال کوچ به سوی من باز کنیچون یک کبوتر...فکری بایدت که در من آویخته اما جرعه جرعه های  ترسشنیده ام ژاییز که بیایدفصل ها زود زرد می شوند...#حجت_فرهنگدوست ,گریزمان,گریزمن,گریز,گریز از مرکز,گریز ابی,گریز آناتومی,گریزلی,گریزوفولوین,گریز دلپذیر,گریز از آزادی ...ادامه مطلب

  • برفها را در خواب باید دید....از مجموعه نامه هایی به خودم

  • دیر زمانی که هوس قدم زدن در برف را دارم،هوس بغل کردن یک مشت از آن برفهای های سفید خواب رفته در بینالود،همان ها که پر کرده اند افق تا افق دامنه های کوهها را ، دیشب خواب می دیدم که تو هم هستی ، با همان روسری قشنگنت ، با همان نگاه پر از تردیدت ، با خودم گفتم : مگر نسیم هم در برف راه می رود ؟ مگر بید هم می تواند قدم بگذارد در خواب برفی یک شاعر آوره ؟ صحبت از برف بود،در این سالهای کم برفی و بی رونق تعطیلی ، باید بسنده کرد به دیدن برف در خواب وصحبتش در بیداری... یادت هست که سالهای نه چندان پیش آنقدر برف می آمد که چند روزی همه جا تعطیل می شد؟ مدتهای زیادی مجسمه فردو, ...ادامه مطلب

  • تازه شوی

  • مسافر! به کدامین سو ؟ گریزان کدامین یاد؟ در نهان است، راز مهتاب گونه تمام جاده ها شعرهایت بر پشت پشتت بر ستون های مهربان خاک و باد باد در هوس بوسیدن لبان شالیزار آخر قصه؟ مه و مهتاب و انتظار نگاه دیدگانی سنگین از خاطره می ماند منتظر تو پشت تمامی پنجره ها دنیا بی تو غبارست، غبار مسافر! به کدامین سو ؟ گریزان کدامین یاد؟ سر بر کدامین صخره هرشب؟ تن در کدامین چشمه می شویی به غبار؟ در هوس پویش کدامین جاده آسمانی؟ مسافر متن آخرین صفحه جاده های دنیا یک سطر است: پایان! یعنی همه جاده ها گردند و ناهموار به هم می رسند در آخر قصه ی شب شاید شبی  مسافری پیدایت کند با ن,خواص شوید تازه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها