گمشده در من

متن مرتبط با «در جستجوی تو باشم» در سایت گمشده در من نوشته شده است

گمشده در تو

  • «گمشده در تو» کاش می دانستی، هنوز هم، می گذرند جاده های بسیاری از قلب من، هنوز هم دوست دارم، کنار تو خیسی برگ های شقایق ها را لمس، بسپارم به باد، همه شیدایی گیسوانت را  و به خورشیدکی تازه بالغ بسپارم طعم گونه هایت را هنوز هم دوست دارم،  هر صبح اردیبهشت، اکتشاف کنم گسی طعم بوسه هایت را یا در میان ازدحام زیبایی باغ های گل سرخ، شانه کنم گیسوانت را در محضر سرخ آفتاب.... راستی، چرا وقتی کنار توام، نمی یابم خود را؟ آیا من گمشده در تو نیستم؟ #حجت_فرهنگدوست  #اردیبهشت۱۴۰۳ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تو را دوست دارم

  • تو را دوست می دارم بر فراز تاریکی و باد می لغزد سایه من بر اوج نقره ای قله بازوانم خسته  دو پایم بسی ناتوان بخود می گویم: کسی هست اینجا به غیر از تو مگر؟ آیا بجز باد مگر خواهد شنید کسی صدایت را؟ غروب، خیمه کشیده در افق های دور غربی هاله خورشید زرین،  اما چون رویاهای من رو به فنا، دلم اما، به رویاهای وصال خوش، بخود می گویم چه باید کرد آیا؟ کسی هست اینجا به غیر از تو مگر؟ آیا بجز باد مگر خواهد شنید کسی صدایت را؟ پشت به دنیا، رو به رویم قله دلتنگی ها را بهانه باید می کردم، به ناگهانی یک لحظه عاشقی  فریادم را کشیدم میان آسمان و کوه: ای دور شده از من، تو را دوست دارم من تو را می پرستم من! #حجت_فرهنگدوست  #آبان۱۴۰۲  #کاشمر    بخوانید, ...ادامه مطلب

  • همه جا تو

  • من از سمت قله ایی برهنه از آفتاب می آیم /درست از میان انبوه گیسوان در هم تنیده راش ها بر شانه هایم، روییده تن هزاران درخت جنگلی دستانم، جاری در خاطراتت شب مرداب ها..   من از سمت  راش های فرو خفته در مه افراهای شناور در ابرهای بلوط های افتاده در خواب های خیس عاشقی ساده بگویم: من از سمت تو به سوی خودم باز آمده ام!   همه جا، خاطرات تو در متن جنگل جاری بود، /حتی آن بالاها در مه های سرگردان  اکنون، اکنون که تن خیس قله را بر دوش کشیده ام و شرابی گس از رویاهای شیرین نوشیده رو به روی پاییز  دستانم را به شانه های آفتاب دخیل بسته ام آه ای تو از همه بی خبر! نمی دانی، همه جا این فصل، پاییز  فصل رویایی تجسم تو بود بر شانه ها خسته ی انتظارم.... #حجت_فرهنگدوست  #نیلکوه  #گلستان  #آبان۱۴۰۲ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اندازه تن تو

  • جاده ها سرد، شب ها سیاه تر قد آفتاب کوتاه برگ ها لرزان در پیراهن باد  قصه باغ ها رو به زردی  اگرچه پاییز آمده من اما همچنان حس بهاران دارم بر تنم! انگار تمام شکوفه های عشق روییده از کف دستانم! پاییز آمده ، اما تصور می کنم با تو، من هنوز قسمتی از شعر بهارانم... احساس مرا نمی خری؟ هفت گل یاس سپید رنگ و شاید هم بنفش بگذار ساده روایت کنم خودم را تمام احساس من، شکوفا شده اند از شعر دستان تو! گاهی اندازه یک کوهم گاهی در قامت یک دشت یا گل یاسی در تنهایی یک قله بیشتر اما  اندازه تن تو در خواب هایم! #مهرماه۱۴۰۲  #حجت_فرهنگدوست  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • راستی تو کجایی؟

  • حتی در این شب ها/شب  هایی تاریک تر از ناامیدیباز هم با یاد تو کبوتر عشق را  به پرواز در خواهم آوردمی دانستی تو، که همه می دانند،تنها در آغوش تومی توان سرود شعرهایی از جنس مهربانیو زمین چه تنهاست آنگاه که آسمانش تو نباشی!می دانستی این را؟ یادت هست که می گفتمت:تنها نرو این سخت راه هجرت راو تو می خندیدی!؟پس چرا؟وقتی که تنها تو می دانستیتنهاترین آدم هایم، وقتی همه باشند و تو نباشی! هر غروبمی کشم بر بوم دلم نام تو رابه گمانم،در معرض باد است این همه واژه های منصوب به تو!و گل‌های این قله،چه خوشحالند که روزی همدم تو بودند!چگونه می خواهی لبخندم را تقدیم به مساحت این زمین سرد کنموقتی،تو خود می دانستی بدون توهمین وسعت  وسیع بدون تو برایم چقدر کوچک است! آه که آسمان دلم چه گرفته است،آن هنگام که غروب شود و کسی نخواند شعری عاشقانه!مگر باز هم تواز همان دورهای دور،دستی برایم تکان بدهیتا من شادترین آدم تنهای روی زمین شوم!مسافر همیشه جدا مانده از من،ببین که من چه دلخوشم حتی به این رویاها؟آیا من تو را روزی باز خواهم یافت؟آیا من دوباره شاد خواهم شد؟راستی تو کجایی؟به من بگو:آیا آنجا هم کسی هست که خریدار شعر نگاه تو باشد؟#حجت_فرهنگدوست#تیرماه۱۴۰۲ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در سفرم

  • به سوی کویر،در سفرمشعر دستانم بوی خاک می دهددشت چشمانم،مملو از آواز شقایق های بهاری! به سوی کویر،در سفرمدر دشت ها،میان خوشه های سبز گندمپروانه ای می رقصد در بادانبوهی از قاصدک ها کنار جوی مهربانیسپرده اند تن را به گرمای خورشید بهاری،ردیفی از مورچه ها،خطی سیاهی کشیده اند به امتداد گندم زار امید. اینجا که من هستم، همه چیز هست،حتی یاد،و تمام احساس تو!می دانستی،حتی در سفر با من همیشه هست کوله باری از صدای تو! راستی قاصدکم!می دانستی چشم هایت چه زیبایند؟و دستانت،دستان مهربان تو شکل دیگری از برکت و نور! به سوی کویر در سفرماما نمی دانی چقدر دل تنگ توام! گندمزارهای_سلطان_آباد #اردیبهشت۱۴۰۱#حجت_فرهنگدوست بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شاعر تو

  • اینجا،تنها مانده ام در خویشمیان باران های ممتد کویربا عکسی از یاد تو که می درخشد در قلبم... صبح،خورشید بر آمده بود در زلال برکه کوچک روستاآواز باد،گمشده در هیاهوی پرندگان،گلپری خانم می‌گفت:بارانی خوب در راه است،و نشان داد نخل ها را،که فرش زیر پایشان علف های بسیار بود! اینجا،کنار این همه زیبایی،چه بی خبرم از تو!برایم،سرد و بی انتهای است گویا لحظه های خاموش کویرگرچه هنوز گرمم،گرم و داغ مرور چشمانت!تو همیشه همراه منی،با عکسی از یاد تو که می درخشد در قلبم... کاش می شد،قابی از ماهمشتی از هزاران ستاره شباهنگامتوبره ای از علف های بر آمده از پرچین های خانه عمو بهرامکاش می شد،کاش می شد های بسیار دیگر را کنار هم می داشتم! ببین!نیستی اماکمی از یاد تو چگونه شاعر می کند مرا.... کویر ساغند#فروردین1402#حجت_فرهنگدوست بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وقتی تو می آیی

  • میان این خیل عظیم بی کسی ها،وقتی تو می آیی،می دمد خورشید انگاردوباره از نهان بلند بی کران ساحل آرزوهابا تو انگار تمامی ندارد این بلند شعر عاشقی،تو میقات دوباره عهد وصال با خدایگانیاگر تو هستی در اوج قله افکار عاشقانه هامیان این شعر سرشار از ناگهانی بوسه ها،به کجا می خزد این نسیم کوچک وزیده از میان دست هایت؟من و تواز کدام بافته بی سرنوشت عشقیم؟من و تونقشی در هم تنیدهبر دار قالی هبوط یافته کدام سرزمین ترک خورده هجرتیم؟ وقتی تو می آیی،صدای پای هزاران راهوار می آید از شرقمی زند انگار سحر،بوسه بر مجمر ماه کامل شده از وصالوقتی تو می آیی،باز می دمد انگار دوباره صبح زیبای امید!ای راهبر این کاروان،من تو را در این سفر تازه جسته ام،کمی آهسته تر ای ساربانتند مبر مرا از این قصه خوش وصال! من و توآفرینش عشقیم در داستان هجرت و هجرتگیج خود کرده ای مرا،می پرسی در این شبانگاه سایش برهنه تن ها،به کدامین سو باید رفت!؟ می خواهم،و باید سرزمین پا گذاریم که نباشد یکدم در آن غم!وقتی تو می آیی،می خواهم که نخواهم دیگر هیچ و هیچ و هیچ های دگر را! در خواب دیدم، کاروانی آمددوباره سفری در آغازاز من مپرس به کجا باید روم:وقتی تو می آیی، مقصد تویی!دستم را بدور دستانت گره،برهنه بگذار تنت را بر برهنگی های تنمرها کن همه را در همه،این سفر،با خود عهد کرده ام تو را... ما،باید برویم به دیدار هم،دستم را بگیر،گسیوانت را پهن کن بر شانه هایم،تو تن پوش تن منیدر سردی شب های جاده های سفر!باید برویمبرویم و برویم ....#حجت_فرهنگدوست#اسفند1401  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کجایی تو؟

  • کجایی تو؟جانی بده، که نفسی دوباره می باید این بی جان مرغ جانم را!کجایی تو؟چاره کن این سردی دستانم را با گرمای دستانت!اکنون که ملولم از نفس این آشنایان غریبهنامت را دوباره در گوشم نجوا کن،مرا با تو زندگی دوباره می باید! کجایی تو؟کجایی که می بایدم دوباره،/با داغی لبانت،بیدار کنی مرا از خواب های بیهوده تنهایی!آه که سطور تنت/آن بیدریغ مهربان آغوشتهنوز سرانگشتان شرمگین تو قصه ها دارد با بی شرمی های آغوشم! کجایی تو؟کجایی که چه سخت است مرا اینگونه بی تو بیهوده ماندن!آه بر من که،تو در گوشه ایی از این زندان بیکرانی دنیاو من در گوشه ای دیگردور از هم و به یاد هماینگونه جشن می گیریم تولد های مکرر عشق را! هرکجا باشم، هر کجا باشی،روزی سیبی سرخ از نگاهمان بر دامن درخت آرزوهای دیدار شکوفه خواهد زد،/روزی که گل دیدارت در برکه وجودم خواهد شکفت!چه امیدوارم من به شبی که در خوابم آمدیو من دیدم:کبوتری میان رقص نسیم و باران در گوشم به نجوا گفت:خوش باشدت ای عاشق، که دیداری دیگر نزدیک است! به پایان شعری دیگر رسیدم،دیگر ندارم واژه ای که قابل تو باشد بجز:ای دور شده از من، تولدت مبارک.... #حجت_فرهنگدوست#مرداد_1401 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مرور عشق تو

  • می وزد نسمیکی نرماکنونبر انتهای این جاده شبصبح می‌چکد از فراز خورشیدی دیگربه‌ یاد آن شب خوش مرور آغوشتبر بلندای این کوه رخوت و درد جداییدر بالاترین حد قامت زرین آفتاب،من عشق تو راباز من خورشید روی تو را از تو می خواهم! اگرسنگ های پیرامون من سکوت کرده انددرختان را رقصی اگر نیست در بادچرا من پروانه ها را می بینم که سر در گریبانچرا چشمه های روان عشق سوگوار هجرت تواند؟عشق تو،گم شده اگر در افق هاببین چگونه می گریند با دلم، چشمه ها! بارانی نیست،سکوت دشت را بی پایان می بینممی دانم،بی تو، بیهوده می نشینم بر سر راه زندگیبه عشق نشسته در دلم بگو:دیگر گریه نخواهم کرد،شعر ها را ناتمام خواهم گذشت،بارانی نیست،نخواهم رفت به دنبال عشقی دیگر،شاید برای تمام عمرمرور کنم آخرین دیدار خنده های تو را... #حجت_فرهنگدوست#شهریور_1401 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • درخت کوچک حیاط قلبم

  • مرا می گویی؟تنهایی ها دلم را عادت دادم به تنهایینمی ترسم دیگر از سیاهی حرف دیگرانآه ای آشنا به کوچه های قلبم،چشمه های چشم را نمانده اشکیتا کی چشم به راه کاروانی که بیاورد خبر تو را؟می دانی،کبوتران سپید گم شدن در باد؟می دانی،سپرده ام چلچله های جوانی را به قفس گذر عمر؟ همه رفتند! همه آنانی که قسم خوردند که خواهند ماند به راه عشق و وفاآه ای آشنا به کوچه های قلبم،ای آشنا با دردهای دلم،مرا، عادت های بد چه بس بسیاراما خطای دوست داشتن های تو چه بس بسیار! همه رفتندهمه آنانی که عشق را بر سر راه گذاشتندو گفتند هستیم تا شکوفه دهد باغ!همه رفتندو تو اما ماندی، تو که هستی؟ همه رفتند،سایه ها را پاییز برد، سرما را زمستان آورد و تو اما ماندیتو همان تک درخت حیاط کوچک دلم.... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من تو را همیشه عاشق می مانم

  • بازدر بهاری سبز از یادتبی قرار قرارهای گمشده در نسیمک های بهاریو خنده هاییکه در گذر زمان باد با خود برد! ما از نسل کوچه های سوخته در آفتاب انتظارآه انتظار و انتظارچه معصومانهچشم به نامه ای در زیر سنگدلسوخته یک خنده ریزماآفرینش عشق را در رواق های گونه های شرم تجربه داریم!ما همچنان پاس می داربم،احترام یک بوسه دزدکی در خلوتی کوچه سوخته از عشق! آه ای کوچه ها خمیده در خاکستر سالهای رفته بر بادای بادگیرهای از نفس افتادهای رواق های پر از خاطره های نابآه ای شهر گمشده در زوال آسمان آبی عشقببخشید مراببخشید اگر هنوز فراموش نکرده ام گذر عمر را.. اکنونچه برهنه از نقاب شرم عشقی کهنبازهم در طلوع سرخ خاطره هاترانه هایی از دیربازی در عشقاز سیب سرخی که در نگاه تو می جویممی خوانم و می خوانممن در قاب نگاهتبه سالهاو همه ماه‌های گذشته از سرمو می گویم بر سر هر قله ای که نفس می کشم یادت رامن تو را همیشه عاشق می مانم!من با توامبا تو ای دیرینه در من هبوط یافتهحتی نباشم من اگر در یادت!حتی اگر مرده باشم در «شهر سوخته» خاطراتتمن تو را همیشه عاشق می مانم!من تو را همیشه عاشق می مانم! #حجت_فرهنگدوست#خرداد۱۴۰۱ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من اشتباه عشق را با تو دوست دارم

  • چه می دانستم،قد کشیدناز رویای تو، چه زیباست؟ دستهایم را تو بریدی،قلبم را تو شکستی!به چشم هایم بنگر ای پرنده سرخ عشقکسی نگفته بودعشقی با تو اگر نیست مراچرا سر بر روی شانه هایت می گذارم هر شب؟ اگر اشتباه من تو بودیاگر نام تو نیست در هر کلام منچرا پسمن خودم را از نبودن های تو می جویم؟من غم بودن را با , ...ادامه مطلب

  • مرا ببوس در

  • مرا ببوس در باد چه سبکچه بی پروا تر بودم از همیشه!در آن شرم غروبی که پیکرم را تراش می دادیمن بودم در بادو باز هم باد....   تراش بده مرا!به سختی یک خاطره شیرینبه آسانی گیسوان رقصنده در هجوم بی پروای با, ...ادامه مطلب

  • هوای_تو

  • امروز،هوا،هوای صدا کردن تو بود!نبودی،اما میان خلوت غروبصخره های سنگی خوابیده در آغوش باد رامنمردی با قامت خمیده از دوریت،تمامی ابرها را به یادت،یک به یک بغل کردم! امروز،میان باد و هجوم خاطره ها،باز سر, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها