گمشده در من

متن مرتبط با « شکن اندروید» در سایت گمشده در من نوشته شده است

گمشده در تو

  • «گمشده در تو» کاش می دانستی، هنوز هم، می گذرند جاده های بسیاری از قلب من، هنوز هم دوست دارم، کنار تو خیسی برگ های شقایق ها را لمس، بسپارم به باد، همه شیدایی گیسوانت را  و به خورشیدکی تازه بالغ بسپارم طعم گونه هایت را هنوز هم دوست دارم،  هر صبح اردیبهشت، اکتشاف کنم گسی طعم بوسه هایت را یا در میان ازدحام زیبایی باغ های گل سرخ، شانه کنم گیسوانت را در محضر سرخ آفتاب.... راستی، چرا وقتی کنار توام، نمی یابم خود را؟ آیا من گمشده در تو نیستم؟ #حجت_فرهنگدوست  #اردیبهشت۱۴۰۳ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یادگاری

  • «یادگاری»نفس هایم می پیچد در کوهمن کجایم؟درتنگ راهی بین دو رشته کوهکجا باید بروم؟پس از این قلهشیب تندی که می رود از پی رودی سهمگینمی دانم،در پایین دست این کوه،لاله زاری است که می خواند مرا به آغوش توتو کجایی؟امروز،لاله زاری در پیراهنت دیدمدر شرم لبانت،هزاران گل وحشیبه راستی، من بی تو،هر کجا روم تنهایم!تو،تو که هنوز آغوشت رنگ و بوی آغوش مرا دارد،کجا داری که بروی؟کوه‌هایی بسیاری است که باید بروماما تو؟کبوترم! هر کجا می خواهی برو!اما به یاد داشته باش:تمام تن تو،سرشار از بوسه هایست که من در آغوشت به یادگار گذاشته ام....#حجت_فرهنگدوست #اردیبهشت۱۴۰۳    بخوانید, ...ادامه مطلب

  • رخت سرخ دشت

  • «رخت سرخ دشت»دلم پیش حواس چشمانش بود،اما قصه سبز بهار،نام تمام جاده‌های روستایی قلب من بودهمیشه،مثل قصه های قدیمی مادر بزرگدلم می خواست،زمستان سرد شمعدانی های عاشق،پایانی عاشقانه داشته باشد:تصویر آبی آسمان،پشت پنجره های خانه ایی دور....راه دور سفر،روزها شکفتن تو در کاسه غمگین دلم استتو را من همیشه،در خوابهای شبانه راه می روم،در سفرهایم روایتدر نبض هر ماه چهارده جستجو...تو،تو ای دل من،اگر این روزهای خسته سفر را به یاد نیاوری،چگونه نیمه های شب،زیر نور ماه تابیده بر رخت سرخ دشتشعری عاشقانه برای خودت خواهی نوشت؟#فروردین1403 #سفر_با_دوچرخه #حجت_فرهنگدوست  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تو را دوست دارم

  • تو را دوست می دارم بر فراز تاریکی و باد می لغزد سایه من بر اوج نقره ای قله بازوانم خسته  دو پایم بسی ناتوان بخود می گویم: کسی هست اینجا به غیر از تو مگر؟ آیا بجز باد مگر خواهد شنید کسی صدایت را؟ غروب، خیمه کشیده در افق های دور غربی هاله خورشید زرین،  اما چون رویاهای من رو به فنا، دلم اما، به رویاهای وصال خوش، بخود می گویم چه باید کرد آیا؟ کسی هست اینجا به غیر از تو مگر؟ آیا بجز باد مگر خواهد شنید کسی صدایت را؟ پشت به دنیا، رو به رویم قله دلتنگی ها را بهانه باید می کردم، به ناگهانی یک لحظه عاشقی  فریادم را کشیدم میان آسمان و کوه: ای دور شده از من، تو را دوست دارم من تو را می پرستم من! #حجت_فرهنگدوست  #آبان۱۴۰۲  #کاشمر    بخوانید, ...ادامه مطلب

  • همه جا تو

  • من از سمت قله ایی برهنه از آفتاب می آیم /درست از میان انبوه گیسوان در هم تنیده راش ها بر شانه هایم، روییده تن هزاران درخت جنگلی دستانم، جاری در خاطراتت شب مرداب ها..   من از سمت  راش های فرو خفته در مه افراهای شناور در ابرهای بلوط های افتاده در خواب های خیس عاشقی ساده بگویم: من از سمت تو به سوی خودم باز آمده ام!   همه جا، خاطرات تو در متن جنگل جاری بود، /حتی آن بالاها در مه های سرگردان  اکنون، اکنون که تن خیس قله را بر دوش کشیده ام و شرابی گس از رویاهای شیرین نوشیده رو به روی پاییز  دستانم را به شانه های آفتاب دخیل بسته ام آه ای تو از همه بی خبر! نمی دانی، همه جا این فصل، پاییز  فصل رویایی تجسم تو بود بر شانه ها خسته ی انتظارم.... #حجت_فرهنگدوست  #نیلکوه  #گلستان  #آبان۱۴۰۲ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مخاطب خاص!

  • دیده یا شنیده اید که برخی ها یک مطلب را نوشته یا انتخاب کرده و در نهایت آن را به فردی به نام «مخاطب خاص» تقدیم می کنند! مخاطب خاص!؟ گذشته از غلیان و فوران هیجان ها، که بسیار هم کوتاه مدت می نماید، این واژه گاهی بیشتر باعث عذاب است تا دلخوشی! وقتی مخاطب خاص باشی، دیگر همیشه منتظر یک شگقتی، یک تنوع دیگر، توجه مداوم و خلاصه همیشه در اوج بودنی! شاخک های احساساتت دیگر با شگفتی های کوچک، مثل تقدیم قطعه شعری دوپاره، اهدا یک موسیقی و در مجموع دیگر به احساسات معمولی اما دوستانه تحریک نمی شود! دیگر به هر چیزی قانع نمی شوی، چاقتر از آنچه که هستی می شوی، باد می کنی که در ذهن طرف مقابل، بالاتر از هر عنوانی! چرا؟ چون به تو گفته اند مخاطب خاص! تو باید: همیشه در مرکز توجه طرف مقابل باشی، اگر کنارش نیستی، باید در نظرش باشی اگر صدا و تصویرت را ندارد، باید آن را هر لحظه و هر دم بازسازی کند! یک آن بی خبری موجب کسادی احساسات می شود! یک نگاه حتی عادی به دیگران، گناهی نابخشودنی است و علی قس هذا.... در این روزگاران شلوغ ذهنی و مجازی، چه خوب است «عادی» بودن، «معمولی» زندگی کردن، «دوستی های صمیمانه» بدون «مزاحمت» برای یکدیگر! به نظر می رسد بیشتر از مخاطب خاص بودن، ما احتیاج به یک رفاقت صمیمانه بدون انتظار های شگفت انگیز از هم داریم و بس! نه یک، و بلکه صد خرس بزرگ شب های ولنتیان ( شاید والنتاین هم صحیح باشد!) و نه یک کیلوی طلای ۲۴ عیار یزد گاهی نمی تواند نشان دهنده علاقه واقعی مخاطب خاص باشد! اصولاً ما چرا عادت کردیم هر چیز را با حجم بسنجیم: شاسی باید بلند باشد، خانه باید کنار دریا، هدیه باید طلا! همه می گویند: گور بابای نظر مردم، اما در حقیقت باید چشم مردم دربیاید از این همه مخاطب خاص بودن! گاهی یک ع, ...ادامه مطلب

  • بیداری به وقت سحر

  • جاده چه بی انتها، می وزید و می گذشت باد  بر تارک سست و نرم خاک  شب «قاین» به سویی به سوی دیگر من در شبی که بود بس تاریک صخره های برهنه گویی در خاک روزگاران یک قرن گرفته بودند پناه ما، یک کاراون بزرگ بودیم از توابع بخش مرکزی عشق پای در راه پاییز رو به سوی خاک های سرخ «افین» شنیده بودم، در این پاییز زیبا، باغ ها گرفته اند رنگ سرخ بوسه ها رنگ دلتنگی و آواز  مست تر از همیشه با خود می سرودم: شب مستی را باید رقصید تا شب دیگر شب دلتنگی را باید نوشید تا به سحرگاه دیگر  امشب، هزاران ستاره نقره ای  افتاده در خاک های خیس «افین»  هزاران فانوس  /چون چشمان بیدار من  به دنبال صبحی زود، باد، در جستجوی سر نخی از آرامش  می دود میان دستان باغ های زرشک  دل تنگ مرا کجا می برد این شب خدایا؟ من کجای این آواز زندگی ام؟ این شاخه های سنگین درختان زرشک، چرا مرا کرده اند مست مست؟ آری  شب مستی را باید رقصید تا شب دیگر شب دلتنگی را باید نوشید تا به سحرگاه دیگر! نسیمی سرد  می وزد از سوی درواز های قلعه خوابیده در شب همه در خوابند و من همچنان هوشیار، اما  نمی دانم، چرا دلتنگم من اینگونه؟ باید تکانی بدهم به هوس چشمان گرفتارم باید به سمت کوه های اطراف عاشقی بروم باید بدوم به سوی صبح! اینجا، هنوز زرشک های سرخ شده در دستان باغ را نچیده اند اینجا، هنوز بیداری را به وقت سحر باید چید! چرا، چرا باید در وقت شکفتن لبان زرشک ها /درست به وقت صبح خورشیدی از عشق را بغل نکنم؟ #حجت_فرهنگدوست  #افین  #قاین  #مهرماه۱۴۰۲  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خاک_خفته

  • بر خاک های خفته زیر پای کوه «دُرفَک» بیکران رودی می خروشد از عشق بر دامنه های همیشه سبز کوه، دهها روستا آرامیده اند به عشق و پاکی: گیلان جان است و یک دنیا زندگی! اینجا، من نشسته ام بر سر هجوم خاطراتم: شبی سرد فشرده بودند برف و باد دست‌هایشان را بر گرمی گلویم  «درفک» در هجومی ترین حالت عاشقی باز هم می خواند مرا نمی دانستم دل به کوه بزنم یا به دریا؟ همیشه عشق کوه است که حرف اول صعود است! آنگاه که رسیدم به آن قله یخی و سرد، نگاهش بود که به مهر نجاتم داد، باد و برف بود سرما هم بی حساب! لحظه‌ای  محو تماشای حال زمانه شدم در پایین دست همه چیز بوی عشق و مهربانی می داد کمی پایین تر، /آنجا که خزر  آغوش دلتنگی اش را باز کرده بر چند شاخه پیر درخت جنگلی پرندگانی هنوز زندگی را بر بال آواز رها کرده بودند، اواخر اسفند بود،  میان مه و برف، بوی عاشقی می داد خاک «رستم آباد»  روشنی چراغ ها، دامنه های سرسبز گم‌شده در مه صدای باد و خوشحالی صعود بر این پیر مغرور مهربان، چکاوک باید باشی تا بفهمی حال این هوا را! رود بیدار جنگل هوشیار دل بی قرار می‌دانستم به زودی بهاران بیدار می شود از خاک چه زود، خزز و جنگل دوباره با هم زندگی را جشن می گیرند، به دلم گفتم، شفا یافته عشق این خاکی ای پسر، لبخند بزن، مهربانی دوباره آغاز  بهاران نیلوفری دیگری در راه است... #حجت_فرهنگدوست  #گیلان  #رستم_آباد  #مهرماه۱۴۰۲  درفک کوه زیبا و بلندی است مشرف بر خزر که از شهر رستم آباد قابل دیدن است. مسیر صعود جنگلی و زیبایی دارد.  جنگل های سروان و دریاچه حلیمه جان دو‌جاذبه پیوسته با این کوه زیبا هستند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اندازه تن تو

  • جاده ها سرد، شب ها سیاه تر قد آفتاب کوتاه برگ ها لرزان در پیراهن باد  قصه باغ ها رو به زردی  اگرچه پاییز آمده من اما همچنان حس بهاران دارم بر تنم! انگار تمام شکوفه های عشق روییده از کف دستانم! پاییز آمده ، اما تصور می کنم با تو، من هنوز قسمتی از شعر بهارانم... احساس مرا نمی خری؟ هفت گل یاس سپید رنگ و شاید هم بنفش بگذار ساده روایت کنم خودم را تمام احساس من، شکوفا شده اند از شعر دستان تو! گاهی اندازه یک کوهم گاهی در قامت یک دشت یا گل یاسی در تنهایی یک قله بیشتر اما  اندازه تن تو در خواب هایم! #مهرماه۱۴۰۲  #حجت_فرهنگدوست  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مرا زیبا به خاطر بسپار

  • مرا زیبا به خاطر بسپار، آنگونه که بودم، آنگونه که هستم! به چشمان زیبایت،  بسپار تصویری از آخرین لبخندم را، منی که در آغوش تو،  ماندگاری شعر عشق را تجربه می‌کردم! نمی دانستی، تو بیت های ناب تمام شعرهایم بودی! این آخرین شعر هم برای توست، مرا زیبا به خاطر بسپار.... فکر کن،  من چون رویایی ناشکفته، چون شقایقی، بر تنهایی برکه تنت خفته بودم، هر شب، من بودم و رخوت های عاشقانه تنت، یادت هست چگونه در تو محو می شدم؟ چون زلالی یک چشمه، مرا زیبا به خاطر بسپار، نه چون سیلابی که آمد و رفت و نیست! فکر کن،  چون رویای یک شاپرک شاد شبی کنار چشمه ها عریانی تن تو، بال هایم را غرق دستان زیبای تو کردم! خندیدی به سمت نگاه من! لحظه‌ای من نبودم! همان یک دم انگار عمری با تو بودم! حیف، چون بر آمد آفتاب، نبودم دیگر! من خورشید چشمان تو را دوست دارم، چون درخش یک آذرخش در شبی تاریک، مرا زیبا به خاطر بسپار! من عاشق کوه، بر آمدن آفتاب، محو درخشش ماه، مردن برای شنیدن عاشقانه های دو کبک کوهی، من عاشق سفر، اکنون بسته‌ام کوله بار آرزوهایم را دستانم را سپردم به یاد ها، پاهایم را در برکه ها کاشته ام، زیبای من، چون کوتاهی همین شعر هجرت، ای فراموش کرده مرا، من را چون تنهایی یک ستاره گمشده در تنهایی شب مرا زیبا به خاطر بسپار! #حجت_فرهنگدوست  #مرداد۱۴۰۲  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • راهت را بگیر و برو

  • به دلم گفتم:این قله ها،رفیق های قدیمی من هستند در آشنایی!تو اما غریبه تر از همه کس با منی ای دل،بگذر از منهیچ عاشقی ها را با من سفر نکن!بترس،این صخره های زندگی، پر از خشونت اشباح است!آرام باش!می دانم چه سخت است تولد در شب های تنهایی... به دلم گفتم،هوس کردی یک آسمان پرستاره؟ای دریغ،آرزوهای قشنگ، قسمت دل عاشقان است!تو که ساکن هشت قفس خفته در مردادی،عاشقان، چون شاعرانعاشق بهارند!سخت است در مرداد ببارد بارانی،یا مه و ابرهای سپید پر کند آسمان شهر را... ای دور شده از خویشتن های غریبغریبه،بیا و روشن کن شمعی بر فراز کوچه های مرگ! به دلم گفتم:ای پرنده کوچک،/ای دلت غریب مانده در این دنیا،از سر بیرون کن هوای عاشقی مرداد راراهت را بگیر برو!منجمان زیادی در جستجوی ستارگان مردندآدمیان پیش از تو هم نیافتند راز عاشقی راتو مگر که هستی؟یک حیاط بدون ستاره... شبی دلم گفت:بیا با هم،در یک شب منور از دلتنگی مردادی تا به صبح ازل بوسه هازیر نور ماهبگذریم از سختی های دنیا،من به جای توزیارت نامه قله ها را در گوش کبک های هر کوه خواهم خواهند!شاید سپید کبوتریدر هشتمین روز مرداد،پاره ای از دلش،کمی عشق را نثارت کند... امسال،در سر چی داری؟در خواب هایت چه کسی بیدار توست؟هشت رنگ رنج های تو چیست!؟ای تنهاترین مردادی دنیا،باز هم بیا بگیر دست خودت را!شنیده ام،مانده بر کف دستانت هنوز کمی از برف های عاشقی دماوند!از صخره ها بگذرقله ها را در جیب دستانت فرو کن،غریبه،راهت را بگیر و بروسالی گذشت و می بینم هنوز تنهایی! #حجت_فرهنگدوست#مرداد۱۴۰۲ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جستجو

  • #جستجو چه می دانستم این همه راز است در پرواز!روزی،دیدم نیستی!در یک لحظه نبودنت،دیدم برای تمام عمر،تنهایم... صبحی زود،به خورشید گفتم:نیاز به تو دارم،تو باش برایم ای دل همه عشاقان گرم از تو!گفت:باز هم در جستجویش باش! راست می گفت، شب شد،دیدم تنهایم... #حجت_فرهنگدوست#مرداد۱۴۰۲ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • راستی تو کجایی؟

  • حتی در این شب ها/شب  هایی تاریک تر از ناامیدیباز هم با یاد تو کبوتر عشق را  به پرواز در خواهم آوردمی دانستی تو، که همه می دانند،تنها در آغوش تومی توان سرود شعرهایی از جنس مهربانیو زمین چه تنهاست آنگاه که آسمانش تو نباشی!می دانستی این را؟ یادت هست که می گفتمت:تنها نرو این سخت راه هجرت راو تو می خندیدی!؟پس چرا؟وقتی که تنها تو می دانستیتنهاترین آدم هایم، وقتی همه باشند و تو نباشی! هر غروبمی کشم بر بوم دلم نام تو رابه گمانم،در معرض باد است این همه واژه های منصوب به تو!و گل‌های این قله،چه خوشحالند که روزی همدم تو بودند!چگونه می خواهی لبخندم را تقدیم به مساحت این زمین سرد کنموقتی،تو خود می دانستی بدون توهمین وسعت  وسیع بدون تو برایم چقدر کوچک است! آه که آسمان دلم چه گرفته است،آن هنگام که غروب شود و کسی نخواند شعری عاشقانه!مگر باز هم تواز همان دورهای دور،دستی برایم تکان بدهیتا من شادترین آدم تنهای روی زمین شوم!مسافر همیشه جدا مانده از من،ببین که من چه دلخوشم حتی به این رویاها؟آیا من تو را روزی باز خواهم یافت؟آیا من دوباره شاد خواهم شد؟راستی تو کجایی؟به من بگو:آیا آنجا هم کسی هست که خریدار شعر نگاه تو باشد؟#حجت_فرهنگدوست#تیرماه۱۴۰۲ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شاید هنگام دلتنگی

  • سر شانه های آفتابسر شاخه های صبحشعر هایی از سحرخیزی ها کوکبدر من،عشقی است که با آن هنوز زندگی را نفس می کشم!نفس هایی از جنس تو..   از توحرفهایی است بر زبانم که نگفته ام حتی به دلم،حتی به تو!چه می دانی،با تو،اگر سکوت می کند چشمانم،هزاران حرف است مراو اگر عمری باشدیا اگر نامی باشد از من بر قلبتشاید بگویمت،اگر بشنوی... دلتنگی،نه در قالب شعرنه در فهم هیچ واژه ایی است،این اشکها،کلماتی هستند که در شکستگی قلبی دلتنگ شکل می گیرند! کسی چه می داند؟شعری که می شود آغاز از چشمان یک عاشق،شاید هنگامی دلتنگی سروده می شود!ودر من چه سخن ها است با تو!سخن هایی از جنس دوریاز جنس دلتنگی،راستی تو کجایی؟ #حجت_فرهنگدوست#تیرماه۱۴۰۲ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چه جای انکار

  • لیلی من،چه جای انکار!‌دیدمت در خواب!چشمانت،به زلالی شادمانی چشمه ها!دستانت،پر از بنفشه های سحرگاهان عاشقی!   (دکلمه این شعر را دریافت کنید.)  چه جای انکار!وقتی دو قمری عاشقدر خلوت پنجره های آبی سحر گواه ما بودند!دیدمت در خواب،چون نسیمی بودیبر لغزش عریانی گناه مان در سحرگاهان! به راستی،چه جای انکاراز خیزش تکانه های داغی بوسه هاآن وقت که شرم داشت داغی آغوشت میان حصار بازوانم!از،روشنای نفس های گره خورده ما،می شکافت فریادهای عاشقانه ات، سیاهی شب را! چه جای انکار!به جان تمامی بابونه های این کوه،همیشه در خوابهای من،پر رنگ است حضور تو...‌. می پرسم از خود همیشه این سوال راکجای دنیای تو هستم؟کیستم برایت؟به جان خودت قسم،نمی دانم! نمی دانم!من اما همانم،همان شمعدانی قرمز پشت پنجره سبز انتظار!مرا بیاور به آستان حضورتلیلی من،بیا که ما را فرصت دیدار کم است ... #حجت_فرهنگدوست#تیرماه۱۴۰۲  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها