گمشده در من

متن مرتبط با «تصمیم گرفتن به انگلیسی» در سایت گمشده در من نوشته شده است

بیداری به وقت سحر

  • جاده چه بی انتها، می وزید و می گذشت باد  بر تارک سست و نرم خاک  شب «قاین» به سویی به سوی دیگر من در شبی که بود بس تاریک صخره های برهنه گویی در خاک روزگاران یک قرن گرفته بودند پناه ما، یک کاراون بزرگ بودیم از توابع بخش مرکزی عشق پای در راه پاییز رو به سوی خاک های سرخ «افین» شنیده بودم، در این پاییز زیبا، باغ ها گرفته اند رنگ سرخ بوسه ها رنگ دلتنگی و آواز  مست تر از همیشه با خود می سرودم: شب مستی را باید رقصید تا شب دیگر شب دلتنگی را باید نوشید تا به سحرگاه دیگر  امشب، هزاران ستاره نقره ای  افتاده در خاک های خیس «افین»  هزاران فانوس  /چون چشمان بیدار من  به دنبال صبحی زود، باد، در جستجوی سر نخی از آرامش  می دود میان دستان باغ های زرشک  دل تنگ مرا کجا می برد این شب خدایا؟ من کجای این آواز زندگی ام؟ این شاخه های سنگین درختان زرشک، چرا مرا کرده اند مست مست؟ آری  شب مستی را باید رقصید تا شب دیگر شب دلتنگی را باید نوشید تا به سحرگاه دیگر! نسیمی سرد  می وزد از سوی درواز های قلعه خوابیده در شب همه در خوابند و من همچنان هوشیار، اما  نمی دانم، چرا دلتنگم من اینگونه؟ باید تکانی بدهم به هوس چشمان گرفتارم باید به سمت کوه های اطراف عاشقی بروم باید بدوم به سوی صبح! اینجا، هنوز زرشک های سرخ شده در دستان باغ را نچیده اند اینجا، هنوز بیداری را به وقت سحر باید چید! چرا، چرا باید در وقت شکفتن لبان زرشک ها /درست به وقت صبح خورشیدی از عشق را بغل نکنم؟ #حجت_فرهنگدوست  #افین  #قاین  #مهرماه۱۴۰۲  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مرا زیبا به خاطر بسپار

  • مرا زیبا به خاطر بسپار، آنگونه که بودم، آنگونه که هستم! به چشمان زیبایت،  بسپار تصویری از آخرین لبخندم را، منی که در آغوش تو،  ماندگاری شعر عشق را تجربه می‌کردم! نمی دانستی، تو بیت های ناب تمام شعرهایم بودی! این آخرین شعر هم برای توست، مرا زیبا به خاطر بسپار.... فکر کن،  من چون رویایی ناشکفته، چون شقایقی، بر تنهایی برکه تنت خفته بودم، هر شب، من بودم و رخوت های عاشقانه تنت، یادت هست چگونه در تو محو می شدم؟ چون زلالی یک چشمه، مرا زیبا به خاطر بسپار، نه چون سیلابی که آمد و رفت و نیست! فکر کن،  چون رویای یک شاپرک شاد شبی کنار چشمه ها عریانی تن تو، بال هایم را غرق دستان زیبای تو کردم! خندیدی به سمت نگاه من! لحظه‌ای من نبودم! همان یک دم انگار عمری با تو بودم! حیف، چون بر آمد آفتاب، نبودم دیگر! من خورشید چشمان تو را دوست دارم، چون درخش یک آذرخش در شبی تاریک، مرا زیبا به خاطر بسپار! من عاشق کوه، بر آمدن آفتاب، محو درخشش ماه، مردن برای شنیدن عاشقانه های دو کبک کوهی، من عاشق سفر، اکنون بسته‌ام کوله بار آرزوهایم را دستانم را سپردم به یاد ها، پاهایم را در برکه ها کاشته ام، زیبای من، چون کوتاهی همین شعر هجرت، ای فراموش کرده مرا، من را چون تنهایی یک ستاره گمشده در تنهایی شب مرا زیبا به خاطر بسپار! #حجت_فرهنگدوست  #مرداد۱۴۰۲  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به خودت بسپار مرا

  • چون هجوم باد،می وزد،از کران تا کران کویر قصه های یاد تو ای دور شده از منای من گمشده از تو،دست هایت را به منبه باد گیسوانت،و به آسمان ببخش راز چشم هایت راچشم هایت؟آهوان گم شده در خواب های من!اگر دوری ها بگذارند،با تو چه حرف ها دارم!اگر تو بگذاری،چه ها از تو خواهم گفت! در این کویر تنهایی «شهداد»،رازها را سپرده ام به باددیگر چیز پنهانی نیست جز دوری هابرگردان به من، من راو تا به ابدبه خودت بسپار مرابه خودت بسپار مرا #حجت_فرهنگدوست#کویر_شهداد#فروردین1402 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سفری به خلوت خویش

  • از دور می نگرم خویش را چه هستم؟ کجا و با که هستم؟ باد شدیدی می وزد، رود در خروش است و بخار آب گرم در این هوای سرد چون مه ای غلیظ دره را پر کرده، به همه سپرده ام که در سکوت و سکوت قدم برداریم، حیف است خلوت این کاروانسرا را به تاراج شلوغی ها بسپاریم، شاید هنوز روح دو عاشق اینجا خلوت کرده اند؟ ما در گذریم آری، ما فصل ها را یکی به یکی بر دوش می کشیم هر روز اما، عمری دوباره برای همیشه بودندست اگر عاشق هم بمانیم! ما نزدیک کاروانسرا قدیمی در مسیر جاده ابریشم هستیم، کمی آهسته تر گام بر می دارم گویی نجوایی می شنوم: ما، همیشه هستیم! بهار می گوید: ما برای هم آفریده شده ایم من برای تو تو برای من! آیا این نجوا دو عاشق با قدمتی هزارساله نیست در اینجا؟  کنار ما صخره های سترگ با رنگ های شاد، رو به آسمان صف کشیده اند، آنقدر معصومانه در ابرها غوطه ورند که می ترسم با تلنگر صدایی از هم بپاشد این خلوت رنگ و ابر و نقاشی همهمه باد در ژرفای سکوت تاریخی عاشقان، هر گام که بر می دارم، بیشتر مبهوت این بوم عاشقانه طبیعت می شوم، که لاجرم باید دل سپرد به تقدیر زیبای امروز، چرا که صدای پرندگان پر کرد بند به بند کاروان آسمان را، در ارابه زمستانیم، اما غوغای بهار همه را دیوانه کرده  اما این مجلسیان مفتون خویشتن، اما ما همچنان در غرور این اندیشه که تا به ابد گویی زنده ایم؟ با خود می اندیشم، این ستون های فرو رفته در خاک، این کاروانسرا قدیمی آیا قدمتی در عشق دارند؟ تصور میکنم صدها سال قبل، آنگاه که نه جاده ای بوده و نه این همه هجوم امکانات قرن ۲۱ که در آن خود را غرق کرده ایم، لابد اینجا، سکوت بوده، صدای آبشار، پرندگان که عاشقانه پرواز می کردند و آنانی که خسته از راه دور کنار آتش، خستگی ها را به دود، , ...ادامه مطلب

  • بهارک

  • #بهارک میان خماری شبی تاریکچون بی تابی یک رودچون زیبایی یک ماهمیان هوس های پراکنده در نورهای مبهم یک نگاهناگاه،صدایم زدی!صدایم زدی!صدایت را می شنیدم منصدایت را/حتی در سکوت های ممتد تنهاییمن همیشهصدایت, ...ادامه مطلب

  • رویش بهار

  •   ای همه خانه نشینانتاب بیاورید زندگی را هنوز! رنج انقلاب و جنگ و هزاران بی درمان درد دیگر را از سر گذرانده اید،کنار ما هست هنوز موسیقی نگاهتانآنگاه که شقایق بهاری می روید از کناره مقبره کوروش! چکه نم, ...ادامه مطلب

  • بهارک من

  • بهارک من در نسیم وزیدن گرفت دوباره نامشدر جویبارها،عکسی از او  دوباره نمایانبا آن آواز های مستیروی از عشقِ سرخدل از سبزهِ سبزای بهارکمعشق را از که گرفتی جان؟     مرگ سیاهی را پایان دادیزمستان را بی اع, ...ادامه مطلب

  • با من اردیبهشتی باش

  •   چه زود می گذرد فصل کوتاه عاشقی!ترسم همه اینستشکوفا شوند همه گل هااردیبهشت قلبم سبز نشود از این باران های بهاری! چه شب ها،چه روزهای پریشانی دارد اردیبهشت!   دوست دارم تبری بردارمکناره ی هر  گوشه آسما, ...ادامه مطلب

  • بهارکم

  • بهارنام دیگر توست!زنی که دامن بلندی دارد از هزاران بوسه ی بهاریو دستانش از جنس درختان سپید توت!چگونه به عشق من می خندی؟تو عاشق نبودی که ببینی چگونهمیان یاس های زردبه سخره می گیرد قلبم را آنکه تمام عمر, ...ادامه مطلب

  • بهارک جان

  • تهی تر از همیشه، پنجره ایی از گرد و غبار کوله ای پر از شن های بیابان خانه ایی از خاطرات پژمرده انگار از نسل روشنی های شب افسوس که، فروغ سایه های کاج در درخشش ماه نیستم! انگار فصل ما نیستی ای «بهارک جا, ...ادامه مطلب

  • باغ بهاری من

  • بجز تو، من به که باید  بجز‌ تو، نباید بیاندیشم به کسی دیگر بجز تو و روزهایی که در گستردگی عشقت زیر آفتاب می درخشید  تن های برهنه مان و نگاه تو حجم تبدار رازی بزرگ بود: «چه زود می گذرد زمان با هم بودن , ...ادامه مطلب

  • تا به ابد

  • مه ای سبک‌تر از شبنم، صبح را می چکاند بر شانه های خسته ام هنوز خوابم می بینم تو در کنار باران قدم می زنی بازوانم را تا به صبح... باورم  نیست اینگونه در من گمشده پیدایی، از دورترین فاصله ها میان این ه, ...ادامه مطلب

  • برفها را در خواب باید دید....از مجموعه نامه هایی به خودم

  • دیر زمانی که هوس قدم زدن در برف را دارم،هوس بغل کردن یک مشت از آن برفهای های سفید خواب رفته در بینالود،همان ها که پر کرده اند افق تا افق دامنه های کوهها را ، دیشب خواب می دیدم که تو هم هستی ، با همان روسری قشنگنت ، با همان نگاه پر از تردیدت ، با خودم گفتم : مگر نسیم هم در برف راه می رود ؟ مگر بید هم می تواند قدم بگذارد در خواب برفی یک شاعر آوره ؟ صحبت از برف بود،در این سالهای کم برفی و بی رونق تعطیلی ، باید بسنده کرد به دیدن برف در خواب وصحبتش در بیداری... یادت هست که سالهای نه چندان پیش آنقدر برف می آمد که چند روزی همه جا تعطیل می شد؟ مدتهای زیادی مجسمه فردو, ...ادامه مطلب

  • تصمیم

  • تو اگر نخواهی باز نخواهم گشت به دیارم می مانم همانجا می مانم، میان تمامی اجساد گام هایی که مرا بردند در انتهای یک شب بلند محو ستاره ای خواهم شد میان جنگلی ناشناخته در آغوش چشمه ای مساحتی از شعرهایم را بر رویم خواهم کشید هزار بار دوستت دارم را به ارواح آسمان خواهم گفت به پایان خواهم رسید در گلوی یک رود به دریا  به پایان خواهم رسید پایانی که تو آغازش نباشی، پایان همه چیز است. ,تصمیم گیری,تصمیم کبری,تصمیم گیری چند معیاره,تصمیم گرفتن به انگلیسی,تصمیم,تصمیم گیری برای ازدواج,تصمیم گیری چند شاخصه,تصمیمان,تصمیم گیری با معیارهای چندگانه,تصمیم کبری چه بود ...ادامه مطلب

  • تو آرامش سرزمینهای بهشتی

  • آخرین بار که دیدمت قامت بسته بود آن نگاهت با نفس شبستانها و من در مجادله با دستان بهت انگیز «تاریکی دلم» زندگی، «مومنی» است از «قبیله کفار» که در محضر اشک های کعبه سجده می کند خالق  گردباد ها را... آخرین بار که دیدمت، در تموج نگاهت،  انگار مصاحبت نور بود و زوایای خلوت محراب تو باید آنجا بوده باشی همه می دانند «تو آرامش سرزمینهای بهشتی» من شنیدم، فرشته ای می گفت به فرمان تو نسیمی خنک می چید سرشاخه های قنوت اشیا را... من چقدر دلتنگ توام امروز! ظهر روزهای دلتنگی همیشه اینگونه بلند است آیا؟ روزی من از کبوتران محله های «دوستی»  پرسیدم چیست ترجمان رج های , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها